روایتی از رویداد لبقند؛ اولین دورهمی خانوادهی بزرگ حرکتانسانی
یک روز سرد زمستانی، یکی از دانشآموزها، خسته به خانه رسید و اساماسی که برایش فرستاده بودیم را با خوشحالی برای مادرش خواند: «مامان! مامان! نیگا مارو برای جشن دعوت کردن!» مادر دست از شستن سبزیهایی که برای فروش آماده میکرد، برداشت و عرق روی پیشانیاش را با پشت دست پاک کرد و پرسید: «کی دعوتت کرده عزیزم؟» دختر به شمارهی ارسال کننده و امضای پایین متن نگاه کرد و گفت: «بنیاد حرکت انسانی… ولی گفتن رضایت مادر لازمه!» و بعد به مادرش نگاه کرد. مادر لبخندی زد و گفت: «البته که راضیام… خوش بگذره عزیزم» دختر جلو رفت و با خوشحالی مادرش را بغل کرد.
اتوبوسها کنار خیابان پارک کرده بودند تا مهمانهای بنیاد را به دانشگاه فردوسی برسانند. همکاران از روی لیست، اسم بچهها را چک میکردند تا سوار شوند. 220 نفر از بچهها آمده بودند و وقتی اتوبوسها پر شدند همه به سمت محل برگزاری مراسم حرکت کردند. دانشجویان کانون حس هفتم دانشگاه، درب ورودی تالار رودکی به استقبال مهمانها آمدند و همه با نظمی خاص، داخل تالار نشستند. پس از آیین شروع برنامه؛ آقای الهامی که معلم خوشذوق ادبیات بود بهعنوان مجری، با چند بیت زیبا به همه خیرمقدم گفت و بعد نمایندهی بنیاد؛ آقای مرادی روی سن رفت و با اشاره به اینکه ما یک خانوادهی بزرگ هستیم که در جهت آگاهی،عمل و مشارکت کنار هم پیش میرویم، از ضرورت ارتباط بیشتر دانشآموزان با بنیاد بهعنوان خانهی دومشان گفت و تاکید کرد که اگر چه همهی راهها به دانشگاه ختم نمیشود ولی روزی شما هم میتوانید اینجا میزبان نسل جدید دانشآموزان بنیاد باشید.
در ادامه، دکتر متینفر که روانشناس است، بهعنوان سخنران روی سن رفت تا در مورد مسیر شخصی و هدفگذاری در زندگی صحبت کند. دکتر از مسیرهای مختلف موفقیت گفت و اینکه قبل از هرچیز فرد باید برای خودش ارزش قائل باشد و نگاهی واقعبینانه به زندگی داشته باشد. در این قسمت از برنامه، دانشآموزان هم سهیم شدند و نظراتشان را به اشتراک گذاشتند. مثلا در جواب این سوال که دوست دارید در آینده چکاره بشوید؟ یکی از دخترها از جایش بلند شد و گفت که به صافکاری و تعمیر ماشین خیلی علاقه دارد و چندتایی دیگر از بچهها هم از علاقههایشان گفتند و دکتر اشاره کرد که در کنار تحصیلات هیچ اشکالی ندارد که آدم، شغل مورد علاقهاش را دنبال کند، چه بسا تحصیلات موجب درآمدزایی نشود ولی کسب یک مهارت منبع درآمد شود مخصوصا در زمانهای هستیم که دسترسی به یادگیری مهارتها از طریق اینترنت، خیلی آسانتر شده است. بعد از آن نوبت به اجرای موسیقی رسید که یکی از دانشجویان عضو گروه ارغنون کانون موسیقی دانشگاه با تکنوازی سنتور، لحظات شاعرانهای را برای مهمانان رقم زد. بچهها که با موسیقیهای شادی که از اتاق فرمان بین اجراها پخش میشد، دست میزدند حالا متفکرانه و در سکوت به نوای برخورد مضرابها با سیمهای سنتور گوش میدادند و آهنگها هرکسی را با خودش برده بود به خاطرهای یا حرفی نگفته… به یک جور شادیِ دلتنگ.
مهمان بعدی برنامه، یکی از بهترین کارگردانهای سینمای ایران بود که دعوت ما را پذیرفته بود تا در این جمع صمیمی کنار خانوادهی حرکتانسانی باشد. رضا میرکریمی که در رویداد دوم حرکت انسانی نیز میهمان بنیاد بود، با همراهی یکی از همکاران بنیاد روی سن رفت تا در مورد خوشبختی حرف بزنند و گفتگویشان به آنجا رسید که خوشبختی یک امر درونیست که میتواند جدای از شرایط بیرونی برای فرد اتفاق بیفتد. دانشآموزان باز هم در این بخش، سهیم شدند و با نظرات و سوالهایشان به گرمتر شدن بحث، کمک کردند. در ادامه آقای میرکریمی از خاطرات دوران تحصیل خودش گفت و اینکه خانواده دوست داشتهاند که مهندسی برق بخواند اما او پنهانی به هنر و سینما علاقه داشته و سرآخر هم علاقهاش را دنبال کرده و خب دیگر نیازی به توضیح بیشتر نبود چرا که در کارش موفق بود.
در ادامه نمایندهی کانون حس هفتم؛ آقای معین حسینی هم روی سن رفت تا بهعنوان یکی از میزبانان بچهها، همراه با ابراز خوشحالی از حضورشان، دلگفتههای دانشجویان را که چندپله از دانشآموزان جلوتر بودند را با آنها به اشتراک بگذارد.
و بعد نوبت مسابقه برای بچهها رسید. مجری قبل از برگزاری مسابقه از استاد دانشگاه؛ دکتر میرزاوزیری دعوت کرد که روی سن بیاید تا باهم مسابقه را برگزار کنند. دکتر میرزاوزیری با لحنی جذاب و شیرین بچهها را به چالش کشید و با خاطراتی شنیدنی از دوران تحصیلش، خنده بر لب مهمانها آورد… البته خنده که چه عرض کنیم یکجاهایی همه قهقهه میزدند. سه نفر از دختران و سه نفر از پسران حاضر در سالن روی سن رفتند و به سوالاتی که آماده شده بود پاسخ دادند و در پایان همه در حالی که جایزهای در دست داشتند به جایشان روی صندلیها برگشتند.
وقتی کمکم به پایان مراسم نزدیک شدیم، همکاران که کنار دربهای خروجی میز پذیرایی گذاشته بودند، در لیوانهای کاغذی، قهوهی داغ ریختند و کنارش دونات گذاشتند تا بچهها موقع خروج، گلویی تازه کنند. برای یادگاری، برای بچهها لیوانهای سفالی و دفترچه یادداشت آماده شده بود و داخل پکهایی بودند که رویشان نوشته بود: «خودت رو دوست داشته باش.» بچهها لبخند به لب بیرون میآمدند و قبل از خداحافظی با اِلمان «لبقند» و با مهمانها عکس یادگاری میگرفتند و بعد میرفتند که سوار اتوبوسها بشوند اما بخشی از وجودشان خیلی دوست داشت که بخشهای مختلف دانشگاه فردوسی را ببینند چرا که برای خیلیها، این بودن در دانشگاه، سفر به آینده بود. این اولین ملاقات و همزیستی ما با دانشآموزان بنیاد بود و مسئلهای که برایمان خیلی زیبا و قابل تحسین بود؛ ادب و متنانت بچهها بود. موضوعی که مارا برای ادامهی این حرکتها، دلگرمتر میکند.
خدارا شکر مراسم به خوبیوخوشی برگزار و تمام شد و بسیار ممنونیم از همهی عزیزانی که در شکل گرفتن این خاطرات، کنارمان بودند؛ برند مولتیکافه، کافهراموز، اعضای خوب کانون حس هفتم و عزیزان دانشگاه فردوسی و آقایان الهامی، دکتر میرزاوزیری و دکتر متینفر و هر کسی که گوشهای از کار را گرفت تا لبخندهای لبقند، رقم بخورند. بعد از پایان، به بچهها پیام دادیم که نظرشان را بیرودروایسی در مورد این دورهمی با ما به اشتراک بگذارند. چندتایی را با هم بخوانیم:
«پیشنهاد میدم دفعه بعد از همه جاهای دانشگاه دیدن کنیم! کلاسها و بقیه جاهاش»
«خودمونی میگم: اتوبوس خیلی سرد بود! یخ کردیم داخلش، موقع رفتنم خیلی معطل شدیم. بجز این دوتا عالی بود همش.»
«لطفا از این مراسمها بیشتر بذارید. واقعن خوب بود روحیه ماها که جایی نداریم بریم عوض میشه ممنونم.»
«ممنون از زحماتتون… شاید دورهمیهای این شکلی برای همسن و سالهای من زیاد جذاب نباشه که ما بشینیم و چند نفر بیان و برامون صحبت کنن. بهنظر من هیچ جذابیت خاصی نداره میتونست دورهمی جذابتری باشه… اما من شخصا توقع یهچیز معرکهتر و جذابتر از خونوادهی عزیزم بنیاد فرهنگی انسانی داشتم. بازم تشکر از زحماتتون»
«هیچی… فقط همتونو خیلی دوست دارم»
«سلام خیلی عالی بود… فقط پیشنهادم اینه که اردو و سینماها هم بذارین. من توی این هفت سال، بخاطر اینکه هزینه اردو و سینما بالا بوده، فقط یکبار رفتم. خیلی دوستون دارم و ممنونم از لطفتون. اگه میشه اگه رفتیم اردو یا سینما، خواهرم معصومه و زینب رو هم بیارم که دور هم باشیم.»
…و به امید دیدار.
بدون دیدگاه