اخلاق

اخلاق در لغت، جمع واژه خلق و به معنی خـوی‌هـا اسـت، از ایـن رو دانـش بررسی و ارزش‌گذاری بر خـوی‌هـا و رفتارهـای آدمـی، علـم اخـلاق نامیـده مــی‌شــود. (انــواع رفتارهــای انــسانی بــر مبنــای دو اصــل، تــوارث و تربیــت، در افــراد جامعه شکل می‌گیرند. هر چند زمینه ژنتیکی در انتقال ایـن صـفات نقش مهمی دارد ولی عوامل محیطی (خانواده، مدرسـه، رسـانه و …) در واقع عامل بروز و شکوفایی هر ویژگی اخلاقی، چه بد و چه خـوب، در محیط است.)

علم اخلاق یک شاخه از فلسفه است که با اخلاقیات و ارزش‌ها سر و کار دارد. اخلاقیات یعنی تمیز بین حق و باطل و ارزش‌ها ارزیابی نهایی افعال یا امور هستند. علم اخلاق روابط، قوانین، اصول یا کدهایی را که در رفتارهای معین مورد نیاز است یا منع می‌شود را ارزیابی می‌کند. بیشتر اخلاقیون غربی سوال مشهور سقراط و سایر فیلسوفان یونانی در ۲۵۰۰ سال قبل را درنظر می‌گیرند که “زندگی خوب چیست؟ اگر ما بخواهیم رفتار اخلاقی داشته باشیم چگونه باید عمل کنیم؟”

اخلاق محیط‌ زیست

اخلاق محیط‌ زیست شاخه‌ی جدیدی از اخلاق فلسفی است و در خصوص روابط اخلاقی بین انسان‌ها و دنیای پیرامون آن‌ها سوال می‌کند و ارزش‌گذاری‌ها را بررسی می‌کند.

ارزش‌هایی مانند آنچه که باید به محیط طبیعی نسبت داد، یعنی چیزهایی به غیر از انسان، اعم از زنده و بی‌جان که جهان را با ما سهیم‌اند. آیا ارزش‌نهادن بر آن‌ها و مراقب بودن در برخورد با آنان فقط به‌خاطر آن است که به جهات متعدد برای ما مفیدند، یا این‌ که تمام و یا بعضی از آن‌ها ارزش‌های مستقل و فراتر از منافع انسانی نیز دارند؟

این یکی از مهم‌ترین مسائل بنیادی در اخلاق محیط‌ زیست است که فلاسفه در چگونگی پاسخ به آن با یکدیگر اختلاف نظر دارند. آن‌هایی که فکر می‌کنند اشیا و سیستم‌های طبیعی مثل درخت، دریاچه یا جنگل، به‌خودی خود و مستقل از منافع انسان، ارزشمندند عقیده دارند که پذیرش این ارزش‌ها ما را بر آن می‌دارد که اصول اخلاقی جدیدی را بپذیریم که از مکتب‌های اصلی اخلاق سنتی غرب شدیدا فاصله می‌گیرد، چرا که اینان عقیده دارند اصول اخلاقی مطرح در این مکاتب چنان به گونه‌ی تفکیک‌ناپذیری انسان‌محور است که تخریب و ناکارکردن اشیا و نظام‌های طبیعی را ممنوع نمی‌داند، مگر آن که با این تخریب و ناکاری، انسان دچار آسیب شود. مخالفان این فلاسفه عقیده دارند آن چیزهایی در طبیعت ارزشمند است که در نهایت با منافع انسان تعریف شود و گرچه ما به واقع نیازمند بازنگری در شیوه‌ی برخورد خویش با محیط‌زیستیم، اما می‌توانیم منابع لازم برای این کار را در مکاتب اخلاقی موجود خود بجوییم.

سرعت انقراض در کل جهان

اکنون سرعت انقراض در کل جهان صدها و یا هزاران بار بیشتر از دوران قبل از ظهور انسان است. تکامل گونه‌های جدید نمی‌تواند این انقراض‌ها را حداقل در محدوده‌های زمانی که برای انسان معنی داشته باشد، جبران کند.

چرا باید این موضوع برای ما مهم باشد؟ چه تفاوت می‌کند اگر برخی از گونه‌ها و یا حتی نیمی از آن‌ها از صحنه‌ی زمین محو شود؟ بیایید چند واقعه را که پس از این اتفاق‌ها رخ می‌دهد را برشماریم: سرچشمه‌های جدید اطلاعات علمی خواهد خشکید، ثروت‌های بالقوه‌ی زیست‌شناختی بزرگی منهدم می‌شود. داروها، محصولات کشاورزی و پزشکی، چوب، الیاف و خمیر، گیاهان حفاظت‌کننده‌ی خاک، جایگزین‌های نفت و سایر محصولات و امکاناتی که هنوز در راه است، منتفی می‌شود.

دیدگاهِ منفعت‌طلبانه و اخلاق محیط زیست

البته نباید فراموش کنیم که داشتن دیدگاهِ منفعت‌طلبانه و اقتصادی به پدیده‌های پیرامونمان، باعث چشم بستن به روی ارزش‌های ذاتی آن‌ها می‌شود.

این دیدگاه درنظر دارد که هر نوع از موجودات زنده برای رسیدن به این مقطع زمانی سوزن‌ها را یکی پس از دیگری به نخ کشیده و مهارت‌های استادانه و درخشان بسیاری را بارآورده تا بقا و تولیدمثل خویش را در برابر تقریبا ناممکن‌ها ممکن کند. موجودات زنده در ترکیبشان با یکدیگر از این نیز چشم‌گیرتراند. بوته‌ی گلی را تصور کنید که از زمین بیرون کشیده‌اید و خاک‌های اطراف ریشه‌هایش را در کف دستتان تکانده‌اید و برای بررسی دقیق‌تر آن را بزرگ‌نمایی می‌کنید. این خاک سیاه با خیل انواع جلبک، قارچ، نماتد، کنه، پادم و هزاران گونه‌ی باکتری‌اش یک موجود زنده است. این مشت خاک فقط جزء ناچیزی از یک اکوسیستم است اما، به علت رمزهای ژنتیکی نهفته در ساکنانش، چنان نظمی را در خود نگاه داشته که از مجموع نظم موجود در سطح تمامی کرات فراتر می‌رود: این نمونه‌ای از نیروی زندگی است که زمین را به پیش می‌برد، چه با ما و یا بدون ما.

حال این دیدگاه که انسان بخشی از طبیعت و گونه‌ای تکامل یافته در بین دیگر گونه‌ها است، به ما کمک خواهد کرد، چراکه مشکل ما از آن‌جا سرچشمه می‌گیرد که بر سر آن‌چه که هستیم و می‌خواهیم باشیم توافقی نداریم و علت اصلی در این قصورِ فکری، بی‌اعتنایی ما به منشا انسان است. ما به عنوان بیگانگان پا در این سیاره ننهادیم. انسان بخشی از طبیعت است؛ گونه‌ای تکامل یافته در بین دیگر گونه‌ها. هرچه خود را به بقیه‌ی حیات نزدیک‌تر بداند درک ریشه‌های حساسیت بشری به داشتن اخلاقی دیرپا، میل به داشتن مسیری دل‌خواه و دست‌یابی به آگاهی لازم برای ایجاد آن سریع‌تر ممکن می‌شود چرا که انسان در چارچوب جوامع زیستی تکامل یافته و کارکردهای بدنی‌اش دقیقا منطبق با ویژگی‌های محیط‌زیستی است که پیش از او به وجود آمده. مادر زمین، یا در اصطلاح جدید گایا، چیزی نیست جز حضور همه‌جایی موجودات زنده همراه با محیط فیزیکی‌ای که توسط آن‌ها و درگذشت هر لحظه از زمان تامین می‌شود، محیطی که اگر موجودات زنده‌اش را بیش از حد آشفته کنیم بی‌ثبات و مرگ‌بار خواهد شد. می‌توان بی‌نهایت مادر-سیاره‌ی دیگر را به تصور درآورد که هرکدام برای خود فون و فلوری داشته باشند اما آن‌ها چنان محیط فیزیکی‌ای به وجود نمی‌آوردند که با انسان سازگار باشد. بی‌اعتنایی به تنوع حیات و حقوق و ارزش‌های ذاتی آن‌ها به معنی آن است که خطر پرتاب کردن خود را با فلاخن به محیط‌زیستی غریبه به جان بخریم.

هرچند ساده‌اندیشانه است که گمان کنیم اخلاق به تنهایی می‌تواند ما را از ورطه‌ی تباهی زمین، این زیستگاهی که تنها خانه‌ی ماست، نجات دهد و علاوه بر اخلاق سازواره‌ای از قوانین، تدابیر اقتصادی، فنی و علمی و هم‌چنین بسط آموزش‌های همگانی نیز ضرورت دارند، اما آن‌چه اخلاق را از سایر این تدابیر متمایز می‌سازد دو چیز است:

اول آن که اخلاق مجموعه‌ای از معیارها، هم درونی و هم اجتماعی، را به عمل در می‌آورد که در عام‌ترین شکل خود بر کلیه‌ی روابط انسان با هستی نظارت دارند و دیگر آن که نُه‌توی خلوت ما، آن‌جا که ممکن است هیچ یک از سایر تدابیر پیش‌گفته در بازداشتن ما از یک رفتار ناشایست کارساز نباشد، اخلاق هم‌چنان در عمل است.

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *