سومین رویداد حرکت انسانی

پاییزِ پر ثَمر!

روایتی از سومین رویداد حرکت انسانی

پاییز، به خودی خود، برای همه، فصلی خاطره‌انگیز و دوست‌داشتنی‌ست، اما امسال برای ما، رنگ‌وبویی دیگر داشت چرا که بعد از یک‌‌سال‌ونیم انتظار، سومین رویداد انتقال تجربه‌ی حرکت انسانی را برگزار می‌کردیم. ماه‌ها و هفته‌ها برنامه‌ریزی، قرار بود در سوم آذر، به نتیجه برسد. تیمِ همدلِ حرکت انسانی که دو تجربه‌ی خوب از حضور مردم در رویدادهای قبلی داشتند این‌بار هم، همه‌ی تلاش‌شان را کرده بودند تا لحظاتی به‌یادمادنی برای مهمانان رقم بزنند.

موقع ورود به سالنِ همایش‌های هتل نوین‌پلاس، تیم پذیرش از مهمانان استقبال می‌کردند و هدایایی که توسط خود همکاران بنیاد، طراحی و آماده شده بود را به آنان، هدیه می‌کردند. این‌بار هم هدیه‌ها، مفهومی انسانی و خاص داشتند؛ دو عروسک نخی کوچک که لبخند می‌زدند و مهمانان باید دست‌های آنها را به هم گره می‌زدند که وقتی دست‌هایشان به هم گره می‌خورد، آرمِ بنیاد حرکت انسانی و مفهوم همدلی و مشارکت را تداعی می‌کرد.

بعد از مقدمات رسمی، برنامه با حضور مجری؛ آقای محمود سعیدی‌مقدم روی سن، آغاز شد و سپس نماینده‌ی بنیاد؛ آقای حسام‌الدین مرادی برای خیرمقدم  به حضار و معرفی کوتاه بنیاد و توضیح  برنامه‌ها و فعالیت‌ها روی سن رفت و از همه دعوت کرد تا در کنار هم به استقبال صحبت‌های سخنرانان رویداد بروند.

اولین سخنران رویداد حرکت انسانی؛ کنشگر محیط زیست؛ آقای محمد درویش 

محمد درویش رویداد حرکت انسانی

از اهمیت غیرانسانی‌ها و تاثیرشان بر محیط زیست و بر شرایط زندگی مردم ایران گفت. قصه‌های درویش، غصه‌های محیط زیست بودند و البته شادی‌های اندکی که در سایه‌ی «آگاهی‌بخشی» می‌توانند به شادی‌های بزرگ و ماندگار بدل شوند. از جمله به داستان زیاد شدن سوسک‌های بلوط‌خوار در جنگل‌های ایلام اشاره کرد که ریشه در کم شدن دارکوب‌ها و هدهدها در منطقه داشت. علت کم شدن این پرنده‌ها هم ماجرای دام‌پروری و حضور گله‌ها و سگ‌ها در منطقه بود که احساس امنیت را از این پرنده‌ها گرفته بود. این چرخه‌های به‌ظاهر ساده اگر کنترل نشوند باعث نابودی جنگل‌ها و در نهایت محیط زیست می‌شوند. آقای درویش اشاره داشت که دادن آگاهی به مردم منطقه، باعث شده که به قرق و شرایط خاص دارکوب‌ها و هدهدها اهمیت بیشتری بدهند و امیدواریم این همکاری، باعث برگشت حال خوب به جنگل‌های منطقه بشود. او در ادامه، گفت: «زیاد دور نرویم، من همین امروز صبح، بازدیدی داشتم از منطقه شمال شرق مشهد و یک فاجعه‌ی بزرگ را به چشم خودم در کشف‌رود دیدم که میلیون‌ها لیتر فاضلاب‌ خام  به داخلش ریخته می‌شود و صدها و هزاران موتور پمپ، همین فاضلاب تسویه نشده را برای کشاورزی به سمت زمین‌های مردم می‌کشد و نتیجه‌ی این سوء مدیریت‌ها، زیاد شدن سرطان و بیماری در بین مردم می‌شود!»

بخش پایانی صحبت‌های آقای درویش، ماجرای شنیدنی روستایی پر از بستنی‎‌فروشی بود که دلیل این ازدیاد، بازگشت لک‌لک‌ها به روستا بود و با این بازگشت، اشتغال مردم و اقتصاد روستا متحول شده بود…(فیلم کامل این سخنرانی را می‌توانید در صفحه آپارات بنیاد ببینید.)

سخنران بعدی، قهرمان تولید و مدیر کارخانه پارت لاستیک؛ آقای مهندس عبدالله یزدانبخش

او صحبتش را با معرفی مجموعه بزرگِ پارت لاستیک شروع کرد و گفت: «سال 1362 با برادرم؛ زنده‌یاد ایرج یزدانبخش کار را به صورت خانوادگی، با ده نفر شروع کردیم و الان پنج‌هزار و دویست نفر پرسنل داریم.» مهندس یزدانبخش در ادامه از چالش‌های مسیر رسیدنش گفت که سال 1360 در رشته‌ی مهندسی مکانیک از دانشگاهی در هند فارغ التحصیل شده و به ایران برگشته، تصمیم داشته که در یک اداره شروع به کار بکند اما به توصیه‌ی برادرش که بازنشسته‌ی اداره آمار بوده و گفته که در کار اداری و کارمندی، انتظار پیشرفت اقتصادی نداشته باش، تصمیم می‌گیرند که یک کار خانوادگی را آغاز کنند. در تحقیقات زیادی که در آن زمان انجام می‌دهند می‌رسند به صنعت لاستیک. مهندس یزدانبخش اشاره داشت: «در شروع کار، ندانسته‌های ما بسیار بود و بهمین‌خاطر رفتیم دنبال یادگیری تا به بهترین کیفیت برسیم. آن زمان اینترنت و سرچ و دسترسی آسانی هم نبود. باید بسیار مطالعه می‌کردیم و سفر می‌کردیم تا کمی یاد بگیریم. این‌ها را می‌گویم چون پله‌های رسیدن، بودند و بدانید که هیچ‌وقت، همه‌چیز آماده و پخته در اختیارمان نبوده و باید رنج یادگیری را به جان می‌خریدیم. چیزی که الان می‌بینید حاصل چهل سال تلاش خانوادگی‌ست.»

آقای یزدانبخش در میان صحبت‌هایش، قابی را رو به جمعیت بالا گرفت که وسط آن یک پاشنه‌ی لاستیکی کفش چسبانده شده بود و گفت: «زندگی تولیدی و صنعتی ما از این شروع شد! رفتیم پرسیدیم که از خمیر لاستیک چه چیزی می‌شود تولید کرد؟ و رسیدیم به ارزان‌ترین و ساده‌ترین و پر استفاده‌ترین چیز… پاشنه‌ی کفش. اما از همان اول سعی کردیم به کیفیت و مشتری‌مداری توجه کنیم. به‌نظرم فکر کردن، یک هنر است… یک ارزش اقتصادی‌ست. بهرحال بعد از شرکت در یک نمایشگاه بین‌المللی با ایران‌خودرو آشنا شدیم و مسیرمان تغییر کرد. ما در شعارهایمان می‌گوییم: ما از پاشنه‌ی کفش شروع کردیم و رسیدیم به قطعات صنعتی پیشرفته‌ی پژو با استانداردهای فرانسه. الان با افتخار قطعات را خودمان طراحی و تولید می‌کنیم.» روی قابی که دست مهندس بود زیر پاشنه‌ی کفش نوشته بود: ریشه‌ها می‌گویند ما تواناتر از آنیم که می‌پنداریم. مهندس یزدانبخش صحبت‌هایش را با این جمله به پایان رساند که: «چهار«ت» باعث موفقیت می‌شود: تفکر… تلاش…  تدوام… و تحمل که منجر به توفیق و موفقیت می‌شود» و سپس برای حسن‌ختام شعری از زنده‌یاد  مجتبی کاشانی خواند: «گلم، از خود رهیدن را بیاموز… به سرمنزل رسیدن را بیاموز… مجال تنگ و راهی دور در پیش… به پاهایت، دویدن را بیاموز…»(فیلم این بخش را می‌توانید در صفحه آپارات بنیاد تماشا کنید)

سخنران سوم رویداد حرکت انسانی، هنرمند و کنشگر اجتماعی؛ آقای مهدی ریوندی 

شروع قصه‌ی او از اینجا شروع شد که در ابتدا به‌عنوان کودک کار در خیابان امام رضای مشهد مشغول بوده و سالها در کنار کار، تحصیل هم کرده است. اما از کودکی به هنر علاقه‌مند بوده و بالاخره به  دانشگاه رفته و گرافیک خوانده است. آقای ریوندی اشاره داشت: «بعد از آن برای برندهای معروف زیادی کارهای طراحی انجام دادم اما این، مرا راضی نمی‌کرد و همیشه دوست داشتم در جامعه، اثری ماندگار بگذارم. با اینکه از کشورهای خارجی برای فعالیت هنری دعوت شده بودم اما تصمیم گرفتم در وطن خودم بمانم و با دوچرخه شروع کردم به ایرانگردی و سفرهایی برای فرهنگسازی.»

«در سفرهایم، زباله‌های خشک را جمع می‌کردم و با آنها، مجسمه می‌ساختم. در این مدت هرجا که می‌شد اقامت داشتم و حتی برای درآوردن خرج سفر، در خانه‌های مردم کار می‌کردم. از یک جایی به بعد تصمیم گرفتم با بچه‌ها، ارتباط موثری بگیرم و چندعروسک طراحی کردم که با خودم به روستاها می‌بردم. در یکی از سفرهایم با دوچرخه به روستایی در سیستان‌وبلوچستان رفتم. شرایط خیلی بدی داشتند؛ نه آب داشتند نه برق نه هیچ‌چیز… بچه‌ها در یک کپر درب‌وداغان درس می‌خواندند. من چهار ماه کنار این بچه‌ها زندگی کردم و در نهایت تصمیم گرفتم برایشان یک مدرسه بسازم. آن موقع در تهران، دستفروشی می‌کردم. دوستم با تعجب گفت که دیوانه شده‌ای؟! با دستفروشی می‌‌خواهی مدرسه بسازی؟! گفتم من تلاش خودم را می‌کنم. دستفروشی هم شرایط سخت خودش را داشت؛ از کتک خوردن تا بردن بساط توسط شهرداری و مسائلی از این دست، اما با دو ماه بساط کردن در خیابان کریم‌خان، توانستم با فروش صنایع دستیِ دست‌ساز خودم، هزینه‌های لازم برای ساخت یک مدرسه کوچک را فراهم کنم. برگشتم به سیستان‌وبلوچستان و با دست‌های خودم، مدرسه را ساختم و تلاش کردم که حتما برای مدرسه، یک معلم استخدامی بیاید که بیشتردل بسوزاند و کنار بچه‌ها بماند.»

آقای ریوندی گفت: «در ادامه‌ی فعالیت‌ها، یک مرکز فرهنگی راه انداختیم که بچه‌ها بتوانند علایق و آرزوهایشان را بشناسند و محدود و بسته، بار نیایند. که نتایج خیلی خوبی هم داده است. چند وقت پیش تعدادی از دختران را برای آموزش غواصی بردیم و در حال حاضر یکی از آنها پیگیر این کار است و شاید بزودی به جوان‌ترین مربی غواصی جهان تبدیل شود…»(در آپارات می‌توانید فیلم کامل این بخش را ببینید)

 

بعد از سخنران سوم، نوبت به پذیرایی و زمان استراحتی کوتاه رسید، تا حضار و مهمان‌ها که با جان و دل به مطالب ارائه شده، گوش می‌دادند، نفسی تازه کنند و با هم عکس یادگاری بگیرند و بعد دوباره به سالن برگردند تا ادامه رویداد را دنبال کنند.

سخنران چهارم؛ سریعترین دونده‌ی بدون پای ایران؛ آقای سجاد سالاروند 

او داستان زندگی‌اش را با خاطراتی از کودکی، اینگونه آغاز کرد که خانه‌شان در منطقه‌ای نظامی بوده و به‌خاطر شغل پدرش از همان کودکی فردی منظم و مقرراتی بار آمده است. در کودکی مادرش را از دست می‌دهد و این اولین فقدان و اتفاق سخت زندگی‌اش می‌شود. در سن نوجوانی در کنار تحصیل، مشغول به کار می‌شود و در مشاغلی مثل نانوانی و بنایی تجربه کسب می‌کند. آقای سالاروند در بین خاطراتش اشاره کرد که: «من از همان کودکی یاد گرفتم که تهدید و ضعف را به فرصت تبدیل کنم.» او در جوانی در شرکت نفت ایران استخدام می‌شود و بعد از مدتی زندگی در جنوب کشور به تهران برمی‌گردد و در این بین، ورزش کوهنوردی را هم به شکل حرفه‌ای دنبال می‌کند و حتی به عضویت تیم ملی امید کوهنوردی ایران درمی‌آید. تا اینکه در سال 1395 در اثر سانحه‌ی رانندگی، پاهایش را از دست می‌دهد!

این فصل جدیدی از زندگی او می‌شود و بعد از قطع شدن پاهایش، دو پای فلزی جای آنها را می‌گیرند. آقای سالاروند در ادامه گفت: «برای رسیدن به هدف نیازی به انگیزه نداریم، نیاز به حرکت و عمل داریم. من بعد از چهارده ماه از معلولیتم، با پاهای فلزی، قله دماوند را فتح کردم و این شروع موفقیت‌های تازه‌ام ‌شد.» او بعد از آن، با همان شرایط به بام ترکیه، قله‌ی آرارات و به بام ارمنستان، قله آراگات صعود کرد و بعد از آن هم بام اروپا را فتح کرد. او همواره برای خودش چالش‌های جدید بوجود می‌آورد. آقای سالاروند اشاره کرد که مهم‌ترین ثروت ما، سلامتی‌ست که تا در اختیار ماست باید به بهترین شکل ممکن از آن استفاده کنیم. در ادامه از خاطرات صعودهای سختش گفت که به جای خود شنیدنی‌ست! (فیلم این بخش را می‌توانید در آپارات تماشا کنید)

سخنرانِ آخر رویداد حرکت انسانی؛ نوازنده و استاد موسیقی؛ آقای کیوان ساکت 

روایت او با این جمله آغاز شد: «از کودکی دوست داشتم با دست‌هایم کاری انجام بدهم. در همان کودکی، سیاه‌قلم و نقاشی را در محضر استاد صادق‌پور و استاد پیراسته، آموختم و سپس آبرنگ را به شیوه‌ای متفاوت از استاد دبیرلو یاد گرفتم.» استاد ساکت اشاره داشت که دایی ایشان؛ آقای منوچهر زمانیان، تاثیر زیادی بر زندگی هنری‌شان داشته است. دایی ایشان از اساتید موسیقی بود و اولین مواجهه‌ ایشان با موسیقی از این قرار بوده که دایی‌اش یک ساز گیتار به خانه‌ی پدربزرگ‌شان می‌آورد و می‌گوید که کسی به آن دست نزند! کیوانِ کوچک از روی کنجکاوی ساز را به دست می‌گیرد و به سیم‌‎های آن دست می‌کشد. استاد ساکت به حضار گفت: «در آن لحظه، صدا و نتی از سیم‌ها شنیدم که تمام عمر مرا درگیر خودش کرد! صدایی که دیگر نشنیده‌ام و همه‌ی عمر به دنبالش بوده‌ام.» استاد ساکت در دوران نوجوانی و جوانی در زمینه نقاشی و مجسمه‌سازی تجربیاتی کسب کرد و سپس به موسیقی رو آورد.

آقای ساکت در ادامه اشاره داشت: «آن زمان دانشجوی رشته مهندسی دانشگاه فردوسی بودم، دانشگاه‌ها تعطیل شد و من در داروخانه کیوان که بزرگترین داروخانه‌ی خراسان و متعلق به پدرم بود مشغول به کار شدم اما همیشه و همه‌جا مشتاق موسیقی بودم. اول انقلاب بود و حرف زدن در مورد موسیقی راحت نبود. در آن زمان یک ساز تارِ خیلی خوب، جایی دیده بودم و خیلی مشتاق بودم که آن را داشته باشم اما به قیمت یک خانه بود! یادم می‌آید که از بانک، وام گرفتم، طلاهای خانمم را فروختم و پول قرض گرفتم و آن تار را خریدم.» او در ادامه از خاطرات دوران کارش در داروخانه و ارتباطش با اساتید موسیقی که سر کمبود دارو شکل گرفته و بده‌بستانی که سر گرفتنِ آدرس محل اجرای موسیقی و تحویل دارو داشته، گفت و بعد از آن آشنایی‌ها، روزی یکی از اساتید مطرح، از تهران تماس گرفته که اگر دنبال هنر هستی بیا تهران و او هم همه‌چیز را رها کرده، تارش را برداشته و به تهران رفته و این شروع دوران حرفه‌ای استاد شده است. بعد از  روایت  چالش‌ها وخاطرات شیرین، استاد، ساز سه‌تاری را که با خود به روی سن برده بود به دست گرفت و دقایقی دلنشین، حضار را به موسیقی اصیل ایرانی، مهمان کرد که با تشویق زیاد حضار که سرپا ایستاده بودند و دست می‌زدند، مواجه شد.

رویداد حرکت انسانی

سومین رویداد حرکت انسانی هم به خیروخوشی تمام شد، بازهم با خاطراتی خوش برای همه، از سخنران و مهمان گرفته تا میزبان و برگزار کننده. موضوعی که همه‌ی سخنرانان رویداد به آن اشاره داشتند این بود که بنیاد حرکت انسانی، چه مخاطبینِ فهیم و محترمی دارد؛ این خوبی شما جای شکر، سپاس و دلگرمی دارد. همچنین ممنونیم از تمام عزیزانی که به هر شکلی همراهمان بودند؛ حامیان برگزاری؛ مجموعه همتاپی، مجموعه دایان، کافه بایو، پادکست جورچین و همه‌ی دوستانی که نقشی در این حال خوب داشتند. به امید رقم خوردن اتفاقات خوبِ بعدی در کنار شما که اهل حرکت انسانی هستید.

گزارش رویدادهای قبل را از اینجا بخوانید :

رویداد اول 

رویداد دوم

 

 

 

 

 

 

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *